سه‌شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۴

چند وقته ننوشتم؟ هزار سال

قبل اومدن به کانادا می دیدم اونایی که پاشون می رسه اینجا وبلاگشون خاموش میشه. فکر می کردم خودشون نمی خوان...وگرنه مگه میشه این همه کار. بله می شد.

الان تقریبا ۵ سال مهمون این کشور شدم. مهمونی داره ایشالله تموم میشه و منم می شم صاحب خونه به امید خدا یواش یواش. توی این ۵ سال درسهایی گرفتم که هیچ دانشگاهی نمی تونست بهم اونا رو یاد بده. نشستن سر کلاسهای زندگی برام کلی درس داشت و کلی خاطره خوب بد.

از بیماری بابا گرفته تا یه دوره طولانی سختی بی کاری.

پارسال بالاخره من پذیرش فوق لیسانس از دانشگاه مونترال توی رشته حقوق و گرفتم. نه اینکه ذوق نکنم، اما این موضوع همزمان شده بود با بیمارستان بابا و البته کار جدید نیما توی تورنتو...توی اون شیر تو شیر من تازه هزینه دو ترم کالج و داده بودم! بماند چقدر اینور اونور کردیم و آخر سر من دیدم...نخیر، من اهل تنها زندگی کردن نیستم. و حتی ۱۰۰۰ دلار دادم تا جام و برای امسال نگه دارم...اما خوب کیه که بره...

در کنارش از کالج بدم نیاومده. هرچند نود درصد موارد می خوام استادها رو خفه کنم بس که همه چیز و ساده می کنن تا برو بچ بفهمن...منم حساس...

در آخرش...
امسال سه هفته خواستیم بریم ایران. کلی برنامه ریزی و این صحبت ها....آخر سر وسط سفر ملکه احضارمون کرد اینجا....!

کانادا آرووم میشه خونه... اما خونه اونجایی هست که دلت برای بوی دود در دیوار هم تنگ میشه!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

شماهاااااا رفتید کانادا!!!! :D
ظاهرا خیلی وقته که نبودم
تبریک میگم