پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۲

من هنوز منتظر همان معجزه ی خاموشم

قرارمان نبود سه سال بگذرد و حس کنم هنوز همان سیمای دیروزم...اما قرارمان شد...
به واسطه ضعف یا ظعف یا زعف...یا همین غلط دیکته ای گنده به نام زندگی! بماند که نماندش باارزش تر است.
امروز اول ژانویه دوهزار و چهارده هست...یعنی بیست و هشت سالگی زنگش به صدا در اومد...یعنی یک عدد دیگر بر جمع اضداد زندگی...
خواستم به فیس بوک برگردم...نفسم در همان ده دقیقه اول گرفت...!!!حس نخوردن به فضا و مردم و جمع...باز اومدم بیرون...خیلی وقته این حس رو دارم...و تازگی ها قشنگ فرار می کنم...بی بهانه و بی معطلی...
اینروزها، همش زمزمه می کنم کاش...یا همان ایف...یا همان ویش...فایده ؟!؟! ندارد...باید زندگی همان بخش عظیمی بود که در مخرج تمامی حروف زیبا و اندکی امیدواری من نشست و مرا به صفر بودن بیشتر نزدیک کرد...
ژانویه هم آمد...و من هنوز نیامدم...انگار خدایی نیست...انگار نیست که نیست...بی خیال!
سیما
ژانویه 2014

هیچ نظری موجود نیست: