شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۲

من و یک وجب خاک

حتی نمی تونم درک کنم...دردش انقدر عمیقه که فکر کردن بهش هم تمام سلول های عصبی بدنم رو منقبض می کنه....درد سنگین از دست دادن...
همه می گن اون که درد می ده، صبر میده...!!!صبر...در مقابل این درد چه صبری باید باشه؟؟؟!!! چه توانا برای صبر کردن باید باشه...
دلم ...خدایا دل تنهاش...اینجا...نه!!!اصلا نه واژه دارم...نه توان ...فقط دارم به عمق این درد فکر می کنم و می لرزم...انگار تب کردم...تب!!!!
سیما
شهریور 92

هیچ نظری موجود نیست: