یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۲

ما خارج نشينان؟؟؟؟

١. از خودم مي پرسم روزي چندين چندبار، چه طور ميشه دلت براي بوي بهار نارنج تنگ نشه؟ چطور ميشه دلت هوس بوي خاك بارون خورده رو نكنه؟ چطور ميشه براي آغوشمامان و بابا دلت لك نزنه؟ مگه ميشه؟ جوابش هميشه موكول ميشه به دفعه بعد كه باز يه بريك كوتاه ميون برنامه روزانه داده بشه.
٢. اين سرزمين سرد بهار رو داره تجربه مي كنه. بهاري ناب و بسيار بسيار زيبا. ما اگر كي از داخل نشينان. اين بهار رو تجربه كرد منم كردم. ماه سختي بود، و سخت تر از اون طرفياني بودن كه اين سختي رو بدتر كردند. تا جايي كه من به نتيجه كلي رسيدم مهم نيست چقدر دلم براي فارسي حرف زدن تنگ شده دوست دارم ديگه فارسي نه بنويسم و نه حرف بزنم در اين ديار. و جالبه به اين نتيجه جالب همه خارج نشينان رسيدم كه در خارج از هموطنان خودشون گريزان ميشن. دليلش؟ اينجا يه غير هموطن ميشه منونست بي هيچ چشمداشتي( نه بي دليل) و هموطنت ميشه موجودي پر از نظر و انتقاد. اينجا ميتوني به يه غريبه بگي دردت و بغضت بتركه بدون اينكه قضاوت بشي، در حالي كه هموطنت قضاوتت ميكنه و بغضت رو مي بره روي تيتر اخبار در حالي كه بهش التماس كردي به راز بمونه. اينجاست كه به يك نتيجه رسيدم بهتره تنها با همسري فارسي حرف بزنم و بقيه روابط اجتماعي برود در زبان ديگر. جواب داد... آرامش دو هفته اخر اين ماه سخت نتيجه اين روش بود. ماه سختي بود. خيلي سخت. سختي اي كه برامون پر درس بود. بهاري عجيب آمد و داره تبديل به تابستوني دلپذير ميشه.( فارسي نوشتن با حرف زدن فرق داره، يا نداره؟). هرچند الان بهتر شدم، اما خوبه اطرفيان خودمون رو بشناسيم.
سيما

هیچ نظری موجود نیست: