سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۱

سکوت می کنیم...


در کلاس زبان ، به سر حد مرگ امروز عصبانی شدم، بس که همه چیز در حد الفبا به نظرم رسید. حس اینکه من اینجا چه می کنم. من اصولا معتقد نیستم خیلی بلدم. همیشه هم دوست دارم چیز جدید یاد بگیرم. کلا عاشق خوندن و دونستن هستم. شاید کمی بیش از اندازه. همین مسئله فکر کنم باعث شده توی کلاس زبان به مشکل بخورم. من همیشه می پرسم چرا...دوست دارم بدونم چرا...و معلم کلاس عزیز کلا با این واژه مشکل داره. جوابش به این ختم می شه ، این فرهنگ کانادایی هست، یا من نمی دونم چرا، اما زبان انگلیسی اینجوری هست ختم می شه. و این دلیل قاعدتا هرگز من و قانع نمی کنه. و صد البته من فردای روزی که سوالم بی جواب مونده، با جواب می رم سر کلاس و این ظاهرا در ذهن معلم ما اینکه من دشمن محسوب می شم. امروز در کلاس زبان زیر 10 کلمه حرف زدم. دوست ندارم با کسی حرف بزنم، به چند دلیل اصلی: 1 . زمانی که جواب سوال می دم، معلمم مثل این نگاهم می کنه من یه ویروس کثیفم. ( حالا خوبه همش می پرسه یعنی کسی اینو نمی دونه.) 2. اینکه کلا مسئله برام اونقدر بی معنی شده که فقط می رم که زمان طی شه...!!!3. یه بار داشتم یه چیزی می گفتم، خوب قاعدتا من زبانم اونقدر خوب نیست که همه لغت سر زبونم باشه، و یه جا گیر کردم و یکی از این خانوم هایی محترم برگشت گفت از این به بعد می تونی فکر کنی و بعد حرف بزنی. من و می گی: یه نگاه بهش کردم و یه لبخند بهش زدم و حتی جمله ام رو تموم نکردم. و دقیقا از اون به بعد دوست ندارم حرف بزنم. ربطی به اعتماد به نفسم نداره، من کلا از سوال پرسیدن و جواب دادن لذت می برم. این یک عادت خانوادگی است و یک خصلت خوب از نظر من. پس زمانی که گروهی از این مسئله خوشش نمی آد، دلیلی نداره خودم رو درگیر کنم. یواش یواش می کشم خودم رو کنار تا اونا به کارشون برسن...

من در زبان انگلیسی هیچ وقت، هیچ گونه ادعایی ندارم.هنوز خیلی باید تلاش کنم. خیلی باید بخونم و حرف بزنم و بنویسم. تنها نقطه قوتم که همیشه می گم نقطه قوت زبانم هم لیسنگ خارق العاده ام هست که اونم مدیون فیلم و آهنگ و رادیو هستم. از طرفی می ترسم وارد جامعه کانادایی بشم، چون در اولین خطای گفتاریم دست و پام رو گم می کنم و قرمز می شم. همیشه دوست دارم بی نقص حرف بزنم و اینروزها به این نتیجه رسیدم که باید وارد جامعه کانادایی بشم تا این اسپیکینگ خوب بشه که البته هنوز نشدم...

در مک گیل که بودم، یه معلم داشتیم که خداییش خیلی ازش یاد گرفتم. آدم خاصی بود. می گفت اومدی که یاد بگیری پس وسط حرفمون استاپ می کرد، می گفت درست تلفظ کن، می گفت گرامر و این حرفها. هنوز گاهی که می خوام خوب حرف بزنم، صدای اون معلم توی گوشم هست. و بعضا خیلی بهم کمک می کنه. خیلی وقته دوست دارم برم بوک کلاب و کتاب بخونم و برم با یه جامعت بحث کنم راجع به کتاب...شاید این کار رو کردم...فکر کنم خیلی بهتر از این کلاس چرومنگ به دردم می خوره...خیلی غر زدم؟!

آها...اینم بگم، همه می گن ایران زبان بخونید...منم می گم، اینجا کلا زبانتون خوب نمی شه ، مگر در کلاس های پولی. من سطح زبانم هیچ وقت بد نبوده، آدم ضد اجتماعی هم نیستم و نبودم اما کلاس زبان های اینجا در سطح نسبتا مجانی، چه در وای ام سی اِی مونترال(450$)، و چه کلاس لینک اینجا عوض اینکه به من کمک کنن، باعث پسرفت من شدن. تنها جایی که واقعا کلاس زبان کمکم کرد، زبان مک گیل بود. اونم کلاس جان میشل و دیویکی...!!!یعنی سطح بریج!
همین.
سیما

۲ نظر:

مامان دریا گفت...

سلام
مدتیه وبلاگت انرژی های خوب بیشتری میده حتی این پسته گلایه مند :)

برای بوی دانشگاه - نمره تافل - کار نیما و ... خوشحالم

مواظب خودت و یارت باش

لیلا گفت...

سلام عزیزم
کلا من هم با نظرت موافقم. اینجا نه تنها باعث پیشرفت زبانم نشده بلکه خیلی هم عقب تر از قبل شدم البته ناگفته نمونه لیسنینگم بهترشده ولی اسپیکینگ؟ من هم مثل خودت همچنان امیدوار لطف خداوند هستم
شاد و موفق باشی خانومم