جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۹۱

قلک خود را شکستیم

نیما یک سفر تنها رفته بود کبک سیتی یک عدد قلک گرفته بود شکل گاو...بهش می گیم قلک گاوی(فحش نیست به خدا) اون وقت هر چی یه سنتی...پنج سنتی...ده سنتی و بعضا بیست و پنج سنتی که داریم درونش می ریختیم...چند وقتی بود خیلی پر شده و من هی به نیما می گفتم بیا یه کاریش کنیم.نیما می گفت نه زیاد نیست...و من می گفتم خوبه...و اینگونه شد که ما دیروز همه این خورده پولهایی که واقعا هم چیز خاصی نباید می شد و برداشتیم .رفتیم فوت بیسیک سر خیابان و ریختیم توی دستگاه...انقده حس خوبی بود وقتی عدد روی دستگاه می رفت جلو...فکر می کنید چه قدر شد؟؟؟ شد 8.76 دلار...برای هر دلار دستگاه 11 سنت پول می گرفت تازه...یعنی بنده در ذوق خود چرخ می زدم همچینی...!!!و ما در ابعاد دو موجود خل رفتیم با این 8 دلار و 76 سنت خرید کردیم..تازه یه بسته برنج گرفتیم و گوجه و کمی خرت و پرت دیگر و دقیقا شد 8.99 که ما هم بقیه پول یک دلاری دادیم و خندیدیم...!!!
نمی دونم اگه ایران هم از این امکانات می ذاشت چقدر از مردم از سکه های پنج تومانی و ده تومانی که داشتن استفاده می کردن؟ من یه بار سکه های توی ماشینم رو با دوستام شمردیم.نزدیک 2000 تومان می شد...فکر کنید!!! حالا دوهزار تومان سال 1386 رو می گم.الآن که دیگه بابا دو تومان هم نیست...اون زمان می شد با دوهزار تومان دو دلار چیز خرید...
شب که برگشتیم نیما می گه یعنی ما خیلی چیپ هستیم...می ریم فودبسیک و خرید از اجناس حراج می کنیم و برمی گردیم...می خندم...این یک قسمت از زندگی ماست...!!!
خواستم در جریان باشید...یه سنتی نمی خواستین...ما می خوایم...!!!باور کنید خیلی حال می ده...من که ذوق دارم تا دو سال دیگه که یه سنتی هام به این اندازه بزه تا بتونم بازم از این کارا بکنم...هاهاهاها
سیما
مهر 1391
* سه سال پیش در چنین روزی...همین حول و حوش اولین بار دیدمت...!!!اولین من...اولین

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۱

پاییزه چشم ما...نه چشم تو...اصلا چه کاریه

هفته پیش بنده در خیابان بی BAY یخ زدم.امروز در خانه پنجره باز کردم که هوا خنک شود.این است روزگار ما...به به...
کمی تا قسمتی در کتابهایم فرو رفته ام.بعضا نمی فهمم چطور ساعت از 8 به 5 میرسد...البته در اواسط روز خمار می شویم و روی تخت غلت می زنیم و از لغات آسمانی انگلیسی استفاده می کنیم. به وضوح پیشرفت را در خودمان احساس می کنیم و شاد می شویم. هر چند هنوز ترس از نگرفتن حدنصاب در تافل نازنین ما را از ثبت نام باز می دارد.
بدنبال دانشگاه هستم همچون یک عدد عقاب وحشی...بله...استاد می جوییم و نگاهشان می کنیم که آیا این استاید طعمه خوبی هستند یا خیر...و بعد به این نتیجه می رسیم که اگر بگن نه چی...وای نه...و هیچ کار نمی کنیم...و همین طور استادها را نگاه می کنیم و استادها را ما نمی بیندد که چطور مشتاقانه از پس این شیشه محو به آنها خیره شده ایم...!!!
خواب های خنده دار می بینم...در خواب می خندیم...خوابهای دردناک می بینیم...گریه می کنیم...زندگی می کنیم...
روزگار ما سرشار از همین علایق خشک و خالی است...!!!نه زیبا و نرم...صفت و اینها رو بگذارید برای بعد...!!!
در این هوای پاییزی زنده باشد و خنده رو...
سیما
مهر ماه 1391

پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۱

در دنیای ما...به شیوه ما

به زیبای یک خواب می ماند دنیای ما...
کلاس زبان رو تعطیل کردم. می رفتم عصبام خورد می شد ، نمی رفتم عصبام خوردتر می شد. نشستم تو خونه به مدت دو روزه.اما راستش خیلی راضی نیستم.انگار باید یه کاری توی دنیا باشه که انجام بدی و اون کار برای من کار خونه نیست به طور قطع.
برای تافل می خونم.قصه همیشگی ...سخته و بعضا شکننده.حس اینکه خیلی عقبی ...امیدهای همسری اما کلی مرا جلو می بره.زندگی جاری است...سهم ما این است...از این حرف ها...
گاهی فکر می کنم قبل از اینکه نیما بره سر کار چطور خرج می کردیم...واقعا نمی فهمم این پول چی می شه.اجاره خونه بالاست(خیلی) اما خوب به هر حال باید زندگی کرد نه؟!؟!؟!
شاید خونه رو برای سال دیگه عوض کنم.البته احتمال زیاد می کنم.بزرگه و گرون...
روزهای شادی است...نه اینکه خنده آویزان لحظات باشد،نه...کلا شاد است...خدا رو شکر.
گواهینامه کانادایی هم گرفتم...رفتم کبک و آنجا گواهینامه را استاد کرده و هماکنون بنده هم دارای یک عدد کارت معتبر شناسایی می باشم.
از خرید ماشین خبری نیست...با محاسبه قیمت بیمه و قسط و این حرفها دیدیم به خودمان بدهکار می شویم و با این وضعیت دلار زیبا چه کسی می تواند از ایران پول بیاورد. در نتیجه برای دل خودمان دو عدد دوچرخه خریدیم...سرد است هوا، سخت است خرید، اما زندگی است دیگر...روزی برای آیندگان از این روزها داستان تعریف می کنم...عیبی ندارد...
خوبم...بسیار بهتر از گذشته فرنچ زبان کنده. تنها دلتنگی ام نبود مک گیل است و نبود دوستانی که دوستشان داشتم.اینجا خیلی تنهاییم...بعضا فقط خودمان با خودمان هستیم...بد نیست...اما تنهایی زیاد افسردگی می آورد...گاهی به ما سری بزنید....
سیما
مهر ماه 1391
* برای خودم و خود شما عاشقانه زندگی کنم
**کمی دیگر...صبر پیشه کن