جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۱

لحظه لحظه تا رفتن

کمتر از چهار شب دیگر مهمان آسمان مونترال هستیم. مرحله دوم مهاجرت...!!!امروز شمردم 106 روز از آخرین باری که مادر را در اغوش گرفته ام گذشته است و چقدر دلم برای مهربانی هایش تنگ شده است...دلم پر می زند برای نگاهش...برای بودنش.برای مادریش ...
امروز خانه رفت اجاره یا اجاره رفت.هنوز باور نمی کنم چقدر در این مدت فهمیدم این توهم که حرف این کانادایی ها حرف است شکننده است و دروغ.اینجا هم باید همه چیز مکتوب باشد وگرنه کلاه شما پس معرکه می رود...تازه مکتوب از نوع رسمی.
دلم برای نیما تنگ است...و از آن بیشتر برای حسی که در این شهر جا گذاشته می شود...اولین ترس ها...!!!
زندگی ما در جریان است...!!!همچنان...بی وقفه و ناجوانمردانه هوا گرم است

سیما
امرداد 1391

۴ نظر:

ویدا گفت...

سیما جان قوی باش . تو و نیما میتونید از پس هر مشکلی برآیید .

ناشناس گفت...

دوست عزیز سلام
ما هم مثل شما تا 20 روز آینده از مونترال میریم تورنتو
امیدوارم خونتون رو بتونین سابلت کنین .

فریبا گفت...

سلام سیما جان انشا الله همه این سختی ها میگذره و روزی میاد که دلتون برای این روزها تنگ میشه و به خودتون می گید چقدر سختی کشیدیم تا به این مرحله رسیدیم . موفق باشی عزیزم

ویدا گفت...

سیما جون سلام
حتما درحال جابجا کردن وسایل تو خونه جدید هستی . خدا قوت چون کار پردردسریه ولی میدونم که از پسش برمی آیی .
من از امروز یه وبلاگ راه انداختم خوشحال میشم که سری بهم بزنی و نظراتت رو بذاری چون تازه کارم .