چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۱

و عشق ما را بس...همین و تنها همین

یادم باشد به فرزندم بیاموزم عاشق باش...عاشق...اگر از میان هزار درس فقط و فقط عاشق یکی بودی...زیباتر است تا برتر باشی و فقط از اجبار و یک زندگی عادی پیروی کنی...عاشق باش...عاشق روزهایی که پر از رنگهای روشن است و نگاه هایی که دست توست تعبیرشان کنی به خوب یا بد...
یادم باشد به فرزندم بیاموزم این ژن یا خون نیست که تو را متفاوت می کند.این انسانیت است که باورهای تو را می سازد.مهم نیست تو نفهمی خانومی میان سال در آسانسور چه می گوید.مهم این است که فکر کنی دوستش داری و می خواهی با او باشی...کمکش کنی و از بودن در کنارش لذت ببری...
یادم باشد به فرزندم بیاموزم زندگی مسابقه برد و باخت نیست...زندگی ادامه نداره چون صبح ها مجبوری با حس مدرسه، دانشگاه و یا کار بلند بشی زندگی اینروزهای پر مشغله و پر از تنهایی نیست...زندگی یک مجموعه زیبایی است، خوبی و عشق که تو قرار است جزئی از این مجموعه باشی...می توانی خودت را در اتاقهای درد و نارضایتی حبس کنی... در حالی که طبیعت شگفت انگیز دوستی در بیرون آن در ها به انتظار توست...
یادم باشد به فرزندم از روزهای جوانی بگویم از پدر، از مادر ...از فرشتگانی که زمینی شدند همراه من...یادم باشد از تلاش بگویم که همیشه بال پروازم بود...یادم باشد از خدا بگویم...از حسی که بود...کم یا زیاد..یادم باشد...!!!
سیما
خرداد 1391
پ.ن1: روزهای زیبایی است، همه جا سبز است و هوا عالی...من بارون رو دوست دارم...آفتاب را نیز هم...در نتیجه از لحظه ای آفتابی لحظه ای بارانی بسیار لذت می برم.
پ.ن2: سابقا به دوستان گفته بودم لطفا اپریل را برای آمدن به مونترال انتخاب کنن...اما راستش را بخواهید الآن نظرم عوض شده...دوست عزیز اگر می خواهی در سرزمین رویا ها بلافاصله کار پیدا کنی سعی کن اواخر فوریه اینجا باشی...سرد است...سخت است...اما...در دو هفته گذشته نیما بیش از 4 مصاحبه داشت...البته درست است هیچ کس پیشنهاد کار(جاب افر) نداده است اما همین هم یعنی فصل استخدام این موقع است(یاد فصل جفت گیری افتادم این حرف رو زدم)
پ.ن3: نازنین من، روح ما نزدیک است جسمان بهانه ای بوده و هست که فاصله ها میانشان نشسته اند...پس به بی نهایت روزهای دوری فکر نکن...من هنوز با تو در پس کوچه های آشنای شهرمان پرسه می زنم...ببین!!!
پ.ن4: کلاس زبان مک گیل هزینه اش بالغ بر 1980 دلار است برای پی.آر ها...اما، من واقعا استفاده کردم...هر چند هر چه جلوتر می رود بیشتر به این نتیجه می رسم که خیلی خرم...اما من دوست دارم.برای ترم آینده هنوز تصمیم نگرفته ام...شاید نه...شاید آره...خدایا...دو یوو سی می؟ دو یوو سی هیم؟ وی آر ریلی نیید یوور هیلپ؟؟ آی نوو یوو آر دِ اونلی واان هوو کن هلپ می!!!!
پ.ن5: لذتی می برم که پی نوشت ها از اصل مطلب دارن زیادتر می شن.
پ.ن6: دلم برای مادر و پدر به اندازه ای تنگ شده است که کافی است فرصتی دست بدهد تا اقیانوس را یادآور شوم...در ضمن نوشته پیش از این (همون اصل نوشته) فقط نوشته است...خبری از فرزند و کودک نیست...این نوشته به نوعی الهام از رفتار باباست...هر چه بیشتر بزرگ می شوم به بزرگی این مرد بیشتر پی می برم...جالب است...نه؟!؟!؟؟خیلی بزرگی بابا...یه دنیا دوست دارم...بوووس بووووس

هیچ نظری موجود نیست: