جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۹۰

بابا جونم مرسی

برای بهترین پدر دنیا
روزها...شاید از اولین روزی که یاد گرفتم خارج یعنی چی...ازت پرسیدم چرا؟
اما امروز شاید یکی از اولین روزهایی باشه که ازت می خوام تشکر کنم که برگشتی.شاید من هیچ وقت نتونم مثل دوستان آمریکایی و کانادایی انگلیسی حرف بزنم،شاید هیچ وقت مثل اینا اینجا برام خونه نشه.اما...مهم اینه که من می دونم از کجام.می دونم خونه واقعیم کجاست.می دونم از برای چی دارم تلاش می کنم.
شاید من هیچ وقت درک نکنم اینا به چی می گن آزادی...اما مهم اینه که می دونم تو آزادترین خونه دنیا پرواز رو یاد گرفتم.
مرسی بابا...مرسی که بهم یاد دادی باید فکر کنم.نه اینکه باور کنم...مرسی که قدرت استدلال رو بهم دادی.مرسی که برگشتی و سختی به خودت دادی تا قوی تر ما رو تربیت کنی.مرسی!!!شاید امروز من اینجا هنوز یک ایرانی باشم ...فقط و فقط یک ایرانی...اما خوشحالم که می دونم ایرانی هستم.می دونم از کجام...مهمتر از همه می دونم حس تعلق چیه.
مرسی بابا...
مرسی...
مرسی که بابای من بودی.مرسی!!! شاید هیچ وقت به اندازه این روزها بزرگیتون و درک نکردم وقتی که با افتخار گفتم پدر من در سنتی ترین جامعه بود...اما درس خوند.و به من آموخت.مهم نیست من کجا بزرگ شدم.چی رفت توی سرم مهم اینه که من تونستم درک کنم آزادی یعنی چی...بزرگی یعنی چی...زندگی یعنی چی...دخترکی که با موهای طلایی اینجا متولد شده...هیچ وقت درکش از آزادی مثل من نیست.!!!
بابا مرسی...
مرسی...
مرسی که بابای من شدی...مرسی که بین این 6 میلیارد انسان روی زمین من و انتخاب کردی خدا که بابام اون آدم باشه...آدمی که به معنای واقعی آدم بود.مرسی خدا...مرسی...مرسی...مرسی...
مرسی...
سیما
آبان 1390
*تصحیح خواهم کرد...فعلا اما نه

هیچ نظری موجود نیست: