جمعه، دی ۱۷، ۱۳۸۹

کلاس تافل،آشپزی،زندگی...سیمااااااا

روزهای جالبیه.می رم کلاس تافل.دارم اینجا هم مستقل می شم.دو روز اول نیما اومد گذاشتم و برگشت.چهارشنبه تا نصفه راه باهام اومد،می خواست بره کتابخونه مک گیل درس بخونه.و خودم برگشتم،دیگه مستقل شدم.البته بگم مسیر 20 دقیقه پیاده است.همچین زیاد نیست فکر کنید داره زجرم می ده.اما خوب من لووسم دیگه.

روز اول معلم کلاسمون یه موضوع واسه رایتینگ داد.منم مثل پررو ها چرت و پرت نوشتم.دیروز یه سری کامنت روش گذاشته بود.برای من این بود که تو فکر نکنم بتونی تو 4 هفته تافل بدی.خیلی بیشتر کار داری.منم خندیدم گفتم می دونم.از دیروز فکر می کنم حس کرده من خنگم.حرصم گرفته.به نیما چیزی نگفتم.وقتی یکی باهام اینجوری رفتار می کنه ناخودآگاه منم دیگه نمی تونم خودم باشم.لجم در اومده.زنه مهربونی هست.اما نمی دونم چرا با من اینجوری شد.به هر حال دیگه تو کلاس دست و دلم می لرزه حرف بزنم.یاد کلاس دوم دبستانم افتادم.یادش بخیر...من شیطون دیگه حرف زدن یادم رفته بود...چقدر روزهای بدی بود.باید حرف بزنم اما نگاه معلم که می خواد مچم و بگیره...وااااای...منم حساس.

الآن یه فرنی خوشمزه درست کردم،می خوایم بریم خونه دوست نیما شب نشینی.منم هنوز اینجا به مغازه های ایرانی نرفتم و با امکانات سوپرمارکت مهربان یه فرنی درست کردم.با هل و این حرفها.بوش که خوب شده.می گم فرنی فکر نکنید فرنی فرنی سفید و زشت هست و واسه مریضه ها نهههه.زعفرون داره،هل داره،نشاسته داره،شیر داره و کلا شکر یا عسل داره.چیزه خشمزه ای میشه.باید گلاب داشته باشه که گفتم کمبود امکانات هست فعلا برای من.چون ماشین نداریم و فروشگاه های ایرانی دوره.باید با همین ها بسازیم.

دیگه اینکه...امروز نتونستم با مامان تلفنی یا با اووو حرف بزنم.از بعدازظهر دلم داره قیژ قیژ می کنه براش ...زنگ زد سر کلاس بودم.دوستش دارم...دلم براش تنگ شده.برای بابا ایضا ...کلا امروز پنج شنبه بود و همه خونه ما!!!من نبودم...دلم گرفت...اشکالی نداره.برگشتم از خونه دوست نیما زنگ می زنم...نباید بذارم این اتصال به دلتنگی برقرار بشه.

آها یادم رفت بگم از چت آر یه سیم کارت خریدم...هووورااا ...الآن دیگه منم در دست رس هستم...

همین دیگه...

و باز همین است و همین است و همین...با همه وجود دوستش دارم ،عاشقانه مخلصانه صمیمانه!!!

سیما

دی ماه 1389

6 ژانویه 2011

*یه گلدون داریم اول توش ریحون بود.همه ریحون ها خشکیدن.همون روز اول من یه دونه سیر(حبه)کردم تو خاکش.الآن جوونه زده و داره می آد بالا،با این رشدی که داره فکر کنم هفته دیگه قدش اندازه من بشه!!!

**خونمون رو دوست دارم.آرام است...تمیز است،نقلی است.همه چیزش به همه چیزش می آید...!خوشحالم مثل دخترکان دم بخت ایرانی همه چیز را در جهاز نداشتم...هر چیز جدیدی که می خرم کلی برایم ذوق می آورد...این یعنی طرزی از زندگی...!!!(البته گاهی فکر می کنم بد نبود جای من مامان این خرید ها رو می کرد.مثل خرید یه سرویس بشقاب و کاسه...برایم انتخابش در این فروشگاه های شلوغ جدا طاقت فرساست.)

***تخت خواب ما یه عدد sofa bed ساده است.این عزیز دوست داشتنی کمی دشکش خراب شده.آخر همسر جان فقط یک سمت این تخت را استفاده می کردند.سمت دیگر به حالت اولیه ماده.یه طرف فرسوده شده.باید عوضش کنیم.فروشگاه خوب در این حوالی(مونترال) کجاست برای یافتن یک sofa bed خوب...!!!؟!!!آنلاین هم باشد چه بهتر...

۵ نظر:

شادی گفت...

سلام سیما جونم
اول اینکه من وقتی اومدم اینجا ،با اون وضع زبانم.، همه ای معلم ها بهم گفتن تو نمیتونی این سپتامبر بری دانشگ،,ایشالا سپتامبر دیگه اگه خیلی بخونی میتونی بری.ولی من همون سپتامبر که اونا میگفتن نمیشه،,رفتم دانشگاه.فقط خودتو دست کم نگیر.
برات یه زندگی شیرین آرزو دارم.

ناشناس گفت...

سیما جان به خودت اعتماد داشته باش عزیزم.حتمن با پشتکار موفق میشی.
خوشحالم که خونه و شهرت و زندگی جدیدت رو دوست داری.من هم یک هفته بعد از عروسیم رفتم دبی و اونجا با همسرم کم کم خریدهامون رو انجام دادیمبه نظر من مظه اش بیشتره...
اگر تورنتو بودی راحت تر بودی چون فروشگاههای ایرانی زیاده و امکانات بهتر..حالا میای میبینی...
راستی در مورد مونترال میتونی از سیلوئت کمک بگیری.دختر خوبیه و حتمن راهنماییت میکنه..آدرسش رو برات می گذارم.
http://silhouette.blogfa.com/
"یک دسته گل بنفشه"

ناشناس گفت...

افرين دختر خوب درس بخون دوست كبكي پيدا كن زندگي ي ي ي ي كن اساسي
خلاصه حالشو ببر

سعيده

کیت گفت...

نظرات من نیس!!!!
چرا؟؟؟

Sima گفت...

نظرات شما همه هست کیت.اما شما بلاگ خود را نذاشتید تا ما هم سری بزنیم به شما