چهارشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۹

مونترال شهر جدید من

روزهای کانادایی

اولا شانس اوردم هوا گرمه نسبتا...همون چند درجه زیر صفر یعنی یه هوای عالی.

جمعه از راه رسیدم.شنبه رفتیم کفش گرفتیم و لباس.یک شنبه مثل دخترهای خوب بازم به خرید گذشت در والمارت،زیلر و کلا خوش گذشت.دوشنبه رفتیم کارهای اداری(سین نامبر& بیمه & بانک) و عصر خونه خاله.سه شنبه رفتیم برف بازی و شبش خونه دوست نیما شب یلدا.کلا همینجوری از وقتی اومدم از خونه بیرون بودم.امروز اولین روزی هست که تو خونم.تازه صبح بیرون بودم.بانک و این صحبت ها.

برای اولین بار در زندگیم امروز سحر(دختر خاله) رو دیدم و شوهر خاله عزیز رو بعد از 23 سال.یعنی از یک سالگی ندیده بودمشون...

حرف زیاد است برای گفتن.به زودی زود.

سیما

دی 1389

دسامبر 2010-12-22

۵ نظر:

sara گفت...

cheghadr neveshte hat booy shadi mide va enerji.
montazeram bazam az in roozat bekhoonam

سميرا گفت...

سلام خانوم
خوبي؟ سرما خوردگيت چطوره؟ خوش بگذره! به نيما هم سلام برسون.

امير و مونا گفت...

يک انتقاد
جواب نظرات را دادن به معني زنده بودن وبلاگه
و باعث ميشه اين حالت يک طرفه بودن از بين بره
هر نظر معادل يک جواب معادله عادلانه ايه

ناشناس گفت...

خوشلم که راضی هستی و شاد..من تا چهار شنب مونترال بودم کاش شماره داده بودی بهت زنگ می زدم...مراقب خودت باش و کنار همسر خوش بگذره.
"یک دسته گل بنفشه"

لیا گفت...

موفق باشی
خیلی برات خوشحالم. خیـــــــــــــلی.