سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

یک وابستگی

من خیلی سریع به همه چیز وابسته می شم و این یکی از بزرگترین ایراداتم است...وابسته افراد،محیط و ...خیلی چیزها...برای همین هر دل کندنی برام خیلی سخته.اما جالبه بدونین اصلا خشک نیستم.انعطاف خارق العاده ای دارم.

می خوام از وابستگی بگم...امروز در دانشکده مهربان با استادی حرف زدم.استادی که دوستم رزا بارها از سوادش از قدرت انتقال مطلب توسط او بهش و اینکه کمک حال دانشجوست حرفها شنیده بودم.اما همین استاد...امروز مرا خرد کرد،ضایع و تحقیر کرد.نمی گم من خیلی خارق العادم...نه اصلا ...من یک دانشجوی ارشد معمولی ام...اما سطح خودم رو می دونم و اندازه آن از خودم انتظار دارم.اما ایشان یه جوری رفتار کرد انگار من نباید حقوق بخوانم...بماند...حس قشنگی نبود...

تمام مدتی که با ایشان حرف می زدم.به این فکر می کردم...این استاد کجا...دکتر بابایی کجا...دلم تنگ شد...گرفت...خسته شد...غصه دار شد...اذیت شد...غمگین شد...و شکست...با بغض وارد خانه شدم...با بغضی که هنوز درون قلبم است...با حسی که آرزو کردم چه می شد دکتر بابایی بر می گشت...(الآن می تونید دکتر را یک سوپرمن تصور کنید و من و یک انسان که دارم له می شم...)...

من به دکتر بابایی،به طریقه درس دادنش .به طریقه دعوا کردنش،به طریقه راهنمایی کردنش و همه و همه عادت داشتم و سوای این عادت می پسندیدم...به جا دعوا می کرد.به جا می خندید.به جا حالت را می گرفت...و همه اینها...دکتر بابایی نمونه بارز یک استاد همه چیز تمام بود و هست،یادمه ترم پیش سر کلاس تحلیل اقتصادی حقوق یکی از دختر ها به خواب عمیقی فرو رفته بود.صندلی گرم و نرم کلاس 209 سابق و دهن باز در حالی که تکیه به پشتی صندلی داده بود.کلاس بعد از یک ربع پر از پچ پچش شد که و خنده های ریز.همه این صحنه را می دیدند و هیچ دختر نزدیک آن دخترک نبود که بیدارش کند و دکتر بابایی کاملا به این قضیه اشراف داشت،اما بدون اینکه حرفی بزند و یا اشاره ای بکند به درس دادن ادامه می داد.هیچ استادی رو ندیدم که تا امروز این کار رو انجام بده.همه اساتید یا به دخترک توهین می کردند یا او را مورد تمسخر قرار می دادند.اما استاد عزیز من،به روی او نیاورد.درسش را داد،نه چون نمی دید.چون آنقدر بزرگ بود که همچین موردی را نادیده می گرفت در ضمن می دانست فضای کلاس را نباید متشنج کند...

امروز...وقتی موضوعی که مورد علاقه ام تکه پاره شد.وقتی استادی بزرگ ، اینگونه سر واضحترین شکل سخن با من بحث کرد...حس کردم...کجایی دکتر بابایی که یادت بخیر...دوستش داشتم.مرد بزرگی بود...مرد بزرگی هست.می دانم هر جایی که باشد،مردان و زنان بزرگی را تربیت خواهد کرد.و می دانم غیر از ایران و دانشکده خراب شده ما،همه جا برای او احترام زایدالوصفی قائل خواهند بود.

دلم گرفته بود...

همین

سیما

آبان 1389

نوامبر 2010-11-16

*اینقدر در این چند روز به دکتر بابایی ایمیل زدم.خجالت می کشم ایمیل بزنم سوال کنم...خدایااااااا

**کمی صبر،کمی امید...کمی توانایی

***خنده بر لبانم خشکیده است.دوستم بدار نازنینم

****عید قربون هم مبارک...راستی من گوسفند نشدم...یعنی باید خدا رو شکر کنم؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟(البته مطمئن نیستم که ندشم...باید فکر کنم...بزااااار)

***** تفاوت استاد با استاد اینه...یه استاد آنلاین...هر وقت ایمیل می زنی 1 ساعت بعد جواب می ده.یه استاد دیگه باید بری دم دفترش یه لنگه پا وایسی تازه بعدش پرتت کنه بیرون که داری چرت می گی...تفاوت استاد با استاد اینه!

۱ نظر:

مسافر کبک گفت...

سلام سیما جان
عید رو بهت تبریک میگم.استاد خوب تعمته و دقیقإ ما در این مملکت داریم نعمتها رو از دست میدیم و خیلی باعث تأ سفه.
امیدوارم که همیشه موفق باشی عزیزم