یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹

نمره،چرا شد نمره؟؟!!!!

یک روز ...یک نیم روز...

همیشه از اینکه بگم استاد تو رو خدا نمره، بدم می آمد.حالا که به واسطه دلایلی باید بدنبال استاد در طبقات دانشکده بدوم و نمره کمی بالاتر بیاورم تا معدلم...روی معدل A بماند...حس می کنم برای این کار کلیه ارزش های زندگی ام را قربانی کرده ام...حس بدی است...در همه حالش!

از اینکه باید به همه توضیح بدم،چرا این اصول و اعتقادات را زیر سوال می برم،و به جرگه کسانی که نمره می خواهند می پیوندم...کمی بیش از بیش حس بدی می کنم،با گذشت نزدیک به یک سال،اکنون هنوز تعداد افرادی که بیرون از فضای خانواده می دادند قصد من چیست به تعداد انگشتان دست می رسد...چی بگم والا...

راستی...

غروب های یکشنبه خاکستری بود یا سه شنبه؟؟؟

بی خبر از همه جا...دمشق...تهران و همه جا...سر در کتاب و مقاله به دنبال موضوع پایان نامه و ...تا آخرش از ابتداش معلومه دیگه...

سر پل تجریش و هوس کردم...شاید امروز بعد از التماس باران سری زدم...کمی قدم زدن در میان جمعیت شاید یک تنوع باشد...شاید...

سیما

آبان 1389

اکتبر 2010-10-31

*آخرین روز اکتبر هم آمد و نیامد این ویزای دوست داشتنی...شد 6 ماه و ...

**بازم غر غر!!!

***دیدی یادم رفت به دکتر ایمیل بزنم...خاک بر سرم شد که!!!

هیچ نظری موجود نیست: