جمعه، آبان ۰۷، ۱۳۸۹

غر غر جمعه ماااااا

اینقدر توی این آخر هفته به مشکل برخوردم که با خودم هم دعوام شده...

از دلتنگی و دوری نیما که بگذرم...می رسم به اینکه بعد از دو هفته مثل انسان دیروز نشستم که موضوع این پایان نامه زیبا را که تعهد دادم تا آخر آذر تحویل دهم پیدا کنم(موضوع را صرفا باید تحویل بدهم...تصور کنید...با داشتن 10 واحد پیش نیاز من باید 5 ترمه تموم کنم...و مثل ابله ها اینا ما را مجبور به تصویب proposal کردن...خدا خیرشون نده).در حال search کردن بودم که یاد مقاله ای افتادم که در لپ تاپ عزیزم داشتم.رفتم لپ تاپ آوردم مقاله در بیاورم...در کمال ناباوری هر چه سعی می کنم wireless اش را روشن کنم...اصلا نمی شناسه وایرلیس را.خلاصه ریستور کردم به دو روز قبل لپ تاپ رو...درست شد و وایرلس عزیز را می شناخت...باتریش رو به اتمام بود،رفتم باتریش رو بیارم...وا اینور رو ببین اونور نخیر...باطری لپ تاپ عزیز ما گم شده.حالا من همینجوری دارم حرص می خورم که باتری چی شده...دوباره لپ تاپ اصلا هاردوری به اسم وایرلیس رو نمی شناسه.دیگه کارد می زدی خونم در نمی آد...

حتی آقا دکتر هم نتونست کاری بکنه...هنوز نمی دونم مشکل سخت افزاری هست یا نرم افزاری.فعلا که بنده خدا شارژ نداره باید برم شنبه دانشگاه دنبال شیرخشک بچم...کلا یه نتیجه گرفتم لپ تاپ Vaio به ما که می رسه می شه آشغال...ملت 2 سال استفاده می کنن.یه بار هم خراب نمی شه.این لپ تاپ ما از روزی که خریدیم این بار 10 هم یه هو قاطع زده و مرده...بماند که چه حرصی آدم می خوره...که حد و حصر نداره...

نه تنها به کار پایان نامه نرسیدم این آخر هفته...بلکه با نیما هم سر اینکه چرا لپ تاپه اینجوری هست.دعوام شد و از همه بدتر نمی دونم چرا همیشه همه اتفاق های بد با هم پیش می آد...

اینم از آخر هفته سگی...(این اسم فیلم بود؟؟؟)

از سوریه هم باز به مانند تمام هفته های گذشته هیچ خبری نشد...

خواهر خانوم و آقا داماد می خوان برای کنفرانس برن ونکوور،فرض کنید ویزای اونا بیاد و من هنوز در همین حال و هوای انتظار باشم...فقط قیافه مرا تصور کنید.

آقا داداش و عروس خانوم هم می رن ژاپن احتمالا...کلا سعی کنید دسامبر در صورتی که هنوز کار من درست نشده بود،حالم رو نپرسید چون احتمالا میزان غر زدنم به 1000000 می رسه...

حوصله ام سر رفته...درس و کار همیشه بوده...باز هم خواهد بود...کمی چاشنی حس خوب بد نیست اگه اضافه به این روزهایم شود.

سیما

آبان 1389

اکتبر-10

*روز جمعه آدم واسه تنوع دادن به روحیش کجا می تونه بره؟چرا همش نماز جمعه توی ذهنم هست؟؟؟؟اینم یه مورد خنده دار...

هیچ نظری موجود نیست: