سه‌شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۹

برای مهربانترین مسافر پرواز تهران-لندن-مونترال


مسافر مهربان من،

فردا اولین سالگرد دیدار ماست،در عصر یک روز سه شنبه مهر ماه...یادت می آید؟وقتی بهم زنگ زدی چهارشنبه 29 مهر ...اس ام اس ،سلام و به امید دیدار اولین پیغام ما بود.

نیما جان،

این روزها می گذرد...مگر می شود بماند.اما چگونه گذشتنش را از من نپرس...دیشب در آن فرودگاه بزرگ و شلوغ باورم نمی شد باز این منم که اینجا ایستاده ام دارم رفتنت را روی برد آبی رنگ نگاه می کنم.نیمای من،کجا ...تازه ما شدنمان را باید جشن می گرفتیم.نیما...

این روزها...

مسافر مهربان من،همسفر عزیزم...باز تو رفتی و من ماندم...نمی دانی ماندن چقدر سخت است و نمی دانم رفتن و دل کندن چه حسی است...

نازنین من،

103 روز دیگر...بشمار...از همین امروز را می شمارم...مثل تمام تاریخ هایی که یادداشت کرده ایم.می شمارم نبودن و بودنت را در کنارم...از همان عصر و غروب خارق العاده 2 آبان جمشیده تا لحظه ای که در کنار هم در آن شهر دیگر باشیم...من عاشقانه از تو می نویسم...از تویی که ما شدن ما یک حقیقت الهی است...

راستی می دانستی تو مرا 4 آبان در سعدآباد و من تو را 12 آبان در کولکچال عاشق شدم؟؟؟؟؟

هر جا هستی بخند...با لبخندت زندگی من این سوی جهان روشن است...زیباست و عاشقانه است...قسمت ما این است...قسمتی که مقسمش علتش را گم کرده است...!!!

دوستت دارم عاشقترین عشقم!!!

سیما

27 مهر 1389

19 اکتبر-10

*همچنان از سفارت هیچ خبری نیست

**ما به پاییز و تنهایی عادت کرده ایم...پارسال استثنایی بوده است اندر احوالات ما

***درس و دانشگاه...سلام

هیچ نظری موجود نیست: