چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۹

چیزی مثل التماس به خدا

آنقدر مطمئن بودم که گاهی باور نمی کنم باز هم قرار است برای مدتی نامعلوم برود.نیما جان...سفر بخیر

10 روز دیگر تا رفتن دوباره نیما مانده است...من اعلام افسردگی حاد می کنم...چمدان ها را می گذارم برای خاک خوردن به این دولتمردان کانادایی نگاه می کنم و لبخند می زنم.

منتظرم...نیما...بدون تو اومدن سخت تر از رفتنت هست...این و هیچ کسی باور نداره...

نمی خوام تنها برم...

خدایا...اصلا هستی؟!

هیچ نظری موجود نیست: